ساحل ادب
ادبی-اجتماعی

 

حضور اولین زن باحجاب در مسابقات پاتیناژ!


"زهره لاری" اولین زن اماراتی است که در مسابقات بین المللی اسکیت رو یخ ( پاتیناژ) شرکت می کند.

 

زهره در این باره می گوید: وقتی 11 سال داشتم فیلمی به نام ملکه برف ها دیدم که در مورد دختری بود که اسکیت روی یخ را دوست داشت و به این فعالیت می پرداخت. بعد از این فیلم، به این ورزش علاقه مند شدم.

 حضور اولین زن باحجاب در مسابقات پاتیناژ!+ تصاویر

 حضور اولین زن باحجاب در مسابقات پاتیناژ!+ تصاویر

 

پدر زهره پس از ابراز علاقه مندی دخترش به اسکیت روی یخ، وی را تحت آموزش دو مربی خبره قرار داد.

 

زهره شش روز از هفته را به تمرین اسکیت روی یخ می پردازد. وی این تمرین ها را قبل و بعد از رفتن به مدرسه انجام می دهد.

 

این ورزشکار نوجوان اماراتی آرزو دارد نماینده امارات در بازهای المپیک باشد. او می گوید: بسیاری فکر می کنند چنین ورزشی برای دختران و زنان مسلمان مناسب نیست اما فکر می کنم این تصور هم اکنون تغییر کرده است.


 



 

 علی خلاقی، همسر لیلی ریاحی، فرزندخوانده سیمین دانشور  و جلال آل احمد، درباره رمانی با نام «کوه سرگردان»،‌ اثر دانشور که به گفته او تنها نسخه دست‌نویس موجود از آن مفقود شده و درباره تبدیل خانه این زوج نویسنده به موزه، توضیحاتی را ارایه  داد.

نقل از خلاقی  درباره ماجرای نگارش این کتاب : «کوه سرگردان» قبل از سال 1386 نوشته شده است و سیمین خانم درباره این کتاب با من صحبت کرده بود که در واقع جلد سوم کتاب «جزیره سرگردانی» او بود. بعد از سال 1386 و زمانی که خانم دانشور بیمار شد، من به دنبال این کتاب می‌گشتم، ولی آن را پیدانکردم؛‌ البته با وزارت ارشاد نیز این موضوع را در میان گذاشتیم و مسوولان احتمال وجود آن در این وزارتخانه را مردود دانستند

وی افزود: در کویر محلی به نام «ساربان سرگردان» وجود دارد، ‌ولی کوهی به این نام را من نمی‌شناسم. ‌بانو دانشور از به پایان رساندن این رمان که آن را «کوه سرگردان» نام گذاشته بو

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:25 :: توسط : زرین

 

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:14 :: توسط : زرین

 

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های
یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،
بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها
 رو  پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...
هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:8 :: توسط : زرین

 

 


 

when you think that no one can heal you,

 


 

Remember, Friend,


 

God Can.

 

وقتی احساس می‌کنی قابل دوست داشتن نیستی


 

وقتی احساس بی لیاقتی و نا پاکی می کنی


 

وقتی احساس می کنی کسی نمی تواند دردهای تو را التیام ببخشد


 

به یاد داشته باش دوست عزیز من


 

خدا می تواند

 

When you think that you are unforgivable

 

Remember my dear Friend,

 


 

God Does.

وقتی گمان میبری کسی نمی تواند

 
به خود واقعی درون تو عشق بورزد
 

دوست عزیز من به یاد داشته باش

 

خدا می تواند.

 

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:12 :: توسط : زرین

 

 

 

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟

 

 

 پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!

 

 

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!

 

 

گفت : تو اشتباه می کنی!

 

 

زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

 

 

جبران خلیل جبران


 



شمس و مولوی و حافظ


«شمس لنگرودی» و «حافظ موسوی» و «شهاب مقربین» نشر «آهنگ دیگر» را می‌چرخانند. روزی شخصی به دفتر انتشارات تلفن می‌زند و این مكالمه صورت می‌گیرد:
-‌ آقای حافظ؟
-‌ بفرمایید، من شمس هستم.
-‌ من با آقای حافظ كار داشتم.
-‌ حافظ رفته پیش مولوی.
شخص تلفن‌كننده كه فكر می‌كند او را سركار گذاشته‌اند، تلفن را قطع می‌كند. در حالی كه «شمس لنگرودی» درست گفته بود؛ «حافظ موسوی» رفته بود پیش دوست شاعرش «علیشاه مولوی»!



تصحيح و توضيح

در يكي از روزنامه‌هاي صبح مصاحبه‌اي كرده بودند با دكتر داريوش صبور درباره ادبيات و عرفان. مصاحبه خوبي بود و غلط چاپي نداشت، غير از اينكه به جاي «داريوش» چاپ شده بود «منوچهر». ما فكر كرديم لابد با برادر ايشان مصاحبه كرده‌اند، اما عكس، عكس خودشان بود.
اين روزنامه در شماره بعد اشتباه خود را تصحيح كرد و نوشت: نام واقعي دكتر صبوري داريوش است، نه منوچهر. در شماره بعد خوانديم: نام فاميل مهندس صبوري، صبور است. بدين وسيله از ايشان و خوانندگان گرامي پوزش مي‌طلبيم.
همين روزنامه در شماره بعد توضيح داده بود كه داريوش صابري دكتر است، نه مهندس.
در شماره بعد هم نوشته بود كه دريوش صابري با آقاي كيومرث صابري هيچ‌گونه نسبتي ندارد.
در شماره بعدي روزنامه خوانديم: داريوش صحيح است.




و باز آورده‌اند كه روزي مأموران در كتابفروشي‌ها دنبال كتاب «توپ مرواريد» اثر صادق هدايت مي‌گشتند و پيدا نمي‌كردند.
ناگهان يكي از مأموران با خوشحالي گفت: «من توپش را پيدا كردم.»
مأمور ديگري گفت: «من هم مرواريدش را پيدا كردم.»
معلوم شد آن كتاب‌ها يكي «توپ» اثر غلامحسين ساعدي و يكي هم «مرواريد» اثر جان اشتاين بك بوده است.





روزی شخصی برای دیدن دكتر «رضازاده ‌شفق» به خانه‌اش می‌رود. خدمتكار در را باز می‌كند و می‌گوید: آقا تشریف ندارند.
-‌ كی تشریف می‌آورند؟
-‌ والله آقا هر وقت دستور بدهند كه بگوییم در خانه نیستند، دیگر برگشتن‌شان با خداست!
توپ مرواريد
و باز آورده‌اند كه روزي مأموران در كتابفروشي‌ها دنبال كتاب «توپ مرواريد» اثر صادق هدايت مي‌گشتند و پيدا نمي‌كردند.
ناگهان

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:2 :: توسط : زرین
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل ادب و آدرس samiapoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





انجمن وبلاگ نویسان جهرم