ساحل ادب
ادبی-اجتماعی


زن، عنصر تابناكي است كه زير بناي فضيلت‌هاي انساني و

 ارزش‌هاي والاي خليفه‌ا... در جهان است

  روز زن پیشاپیش بر شما سروران  مبارک باد

 



 

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تامرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند


 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:24 :: توسط : زرین


دنيا ديوارهاي بلند دارد و درهاي بسته كه دور تا دور زندگي را گرفته اند

نمي شود از ديوارهاي دنيا بالا رفت.
نمي شود سرك كشيد و آن طرفش را ديد.
اما هميشه نسيمي از آن طرف ديوار كنجكاوي آدم را قلقلك مي دهد.
كاش اين ديوارها پنجره داشت و كاش مي شد گاهي به آن طرف نگاه كرد.
شايد هم پنجره اي هست و من نمي بينم. شايد هم پنجره اش زيادي بالاست و قد من نمي رسد.



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:14 :: توسط : زرین

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «براي
احتياط برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»،
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه
مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون
رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»،
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری
هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال
زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!

خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم



حكايت!
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
باديه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.
حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد باديه‌نشین تعویض کند.
باد‌يه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید.
او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد...
مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول باديه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم.


 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:3 :: توسط : زرین

جمعه، ۶ اردیبهشت ۱۳۱۹، دو روز پس از آغاز کار رادیو در ایران، نخستین برنامه ویژه‌ی کودکان از رادیو پخش شد.

 این برنامه را فضل الله مهتدی (صبحی) اجرا کرد. صبحی خود درباره ی این روز می‌گوید: "در روز چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۱۹ رادیو گشوده شد و در آدینه نخست آن ماه، بانگ و آوای من بگوش شما رسید. من برای آغاز سخن "بچه ها سلام" را برگزیدم که خودمانی و دلنشین بود." سپس او اولین قصه‌ی خود در رادیو به نام "افسانه خر ملا ماندگار" را برای کودکان نقل کرد. به این ترتیب برنامه کودکان روزهای جمعه از ساعت یازده و ربع تا یک ربع به دوازده، یعنی به مدت نیم ساعت در هفته با قصه‌های صبحی آغاز شد.


 



 

 

 

لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند

لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می کند

لحظه هاست که عمر مارا به پایان می رساند
 
لحظه هاست که انسان را فریب می دهد

بیایید از پس لحظه ها بگذریم

به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم

اینگونه بیندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه مانده است

و از همین لحظه لذت ببریم

نه به امید لحظه بعدی......!
 
 

 



 

یاد دارم در غروبی سرد ، می گذشت از کوچه ی ما دوره گر

داد می زد: کهنه قالی می خرم، دست دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم،گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست ، عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در  سفره نیست، ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت آقا سفره خالی می خری؟

گرسنگان را که کم هم نیستند فراموش نکنیم......

 



 

استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد: اينکه آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:24 :: توسط : زرین

بازمي آيد بهار                       با نسيم مشكبار

ازسرو روي جهان                 بازمي روبدغبار

بازمي پيچد به دشت               نغمه هاي جويبار

بازمستي مي دهد                 عطرخوب پونه زار

 

              

 



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:6 :: توسط : زرین
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل ادب و آدرس samiapoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





انجمن وبلاگ نویسان جهرم